زندگی ساده پوریا

متن مرتبط با «داستان» در سایت زندگی ساده پوریا نوشته شده است

سه گانه احمد محمد : همسایه ها، داستان یک شهر، زمین سوخته

  •   اولین بار نامش را در یکی از پادکست ها شنیدم نه نه از زبان "احسان عبدی نژاد" شنیدم که درباره کودکی و کتاب هایی که در کودکی خوانده بود میگفت، در ماشین نشسته بودم و به سوی شهری که نمیدانم کجا بود (احتمالا یزد یا بندرعباس) راهی بودم. از آن روز چند وقت گذشت، یک روز که برای تفریح به شیراز رفته بودیم و در حالی که فاطمه در مغازه های لباس فروشی بازار سرک می کشید، مغازه کوچک کتابفروشی نظر مرا جلب کرد وقتی وارد آن شدم اولین کتابی که چشمم را گرفت کتاب "داستان یک شهر" از "احمد محمود" بود که همراه با کتاب ""شوهر آهو خانم" خریدم، بعد از اینکه کتاب شوهر آهو خانم را تمام کردم به سراغش رفتم وقتی تمام میخواندم بیشتر از یک زندگی بود، دلتنگی های جنوب به من فشار آورده بود و اینقدر این داستان با شخصیت هایش بر دلم نشست که نمیخواستم تمام شوند، دوست داشتم در غم هایشان شریک شوم و پای تمام زجر هایشان بشینم اما هر آغازی پایانی دارد و کتاب تمام شد، هنوز یکی دو روز از تمام شدن کتاب نگذشته بود که سفارش دادم دو کتاب دیگر از سه گانه هم برایم بیاید و حال سه گانه "خالد" از احمد محمود را خواندم و میخواهم بطور کلی از این سه گانه بگویم.همسایه ها:من همسایه ها را جا انداخته بودم و سراغ "داستان یک شهر" رفته بودم، پشیمان نشدم، گاهی به این باور میرسم که کتاب ها و فیلم ها شانسی به دست ما نمی رسند بلکه همه به دلیلی به دست ما میرسند. داستان آرام آرام جلو میرود، هیچ عجله ای نمیکند، توصیفات به جا هستند و زیاد باعث دلزدگی نمی شوند. شخصیت اصلی داستان از کودکی با او همراه میشویم شکل گیری اش بعنوان یک مبارز را میبنیم، خالد با مونولوگ هایی که گاهی با خود دارد مسیر را برای آموختن هموار میکند و این شور و هیجان ب, ...ادامه مطلب

  • یادداشتی بر فیلم "داستان ازدواج" (Marriage Story)

  • فیلم های امسال اسکار همگی قوی بودند البته من تمامی فیلم ها را هنوز وقت نکرده ام ببینم اما "جوکر" و "داستان ازدواج" را که دیدم بسیار امیدوار شدم. گرچه من از آن نوع آدمها نیستم که بشینم تمام فیلم های جش, ...ادامه مطلب

  • محزون (داستانک)

  • خسته شده بودم، روی نیمکت نشستم، کنار جاده اصلی و صدای رد شدن ماشین ها رو نورشان را میدیدم، این صحنه ها را هزاران بار دیده بودم اما سیر نمی شدم، مگر این همان صحنه ای نبود که وقتی خوشحال بودم میدیدم، همان صحنه ای که وقتی از ناراحتی سرم را در بین دستانم میگرفتم آخرین صحنه ای بود که جلوی چشم هایم می آمد, ...ادامه مطلب

  • نگاهی به کتاب "مبانی داستان کوتاه"

  • روزی از سر بیکاری به سمت کتاب فروشی رفتم و در ردیف کتاب های آقای مصطفی مستور چشمم به این کتاب افتاد، من با قلم ایشان آشنا بودم اما میخواستم بدانم چگونگی نظر ایشان درمورد نوشتن چیست و دلیل اصلی خرید این کتاب همین بود. +ادامه مطلب را لطفا بخوانید...,نگاهی به کتاب تاسیان سایه,کتاب نگاهی به pdf,کتاب نگاهی به زندگی ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها