زندگی ساده پوریا

متن مرتبط با «بیرون رفتن زن از خانه» در سایت زندگی ساده پوریا نوشته شده است

آپدیت از زندگی (این قسمت زنده ماندن)

  • روزهایی هست که وقتی پشت فرمان نشسته ام و میخواهم بروم بندر در فکری عمیق فرو میروم و هیچ چیز را نمیبینم و در ناخودآگاهم فقط به پیش می روم و وقتی به خودم می آیم که در خط سبقت ماشین پشت سری خودش را از چراغ دادن و بوق زدن کشته است. گاهی وقتی این صحنه ها را در فیلم ها می دیدم باخودم فکر میکردم که مگر میشود کسی اینگونه عمیق به فکر فرو رود حال میدانم که میشود. متاسفانه زندگی آنگونه که همیشه رویایش را داشتم نیست و همه چیز به گونه ای دیگر پیش رفته است شده ام یک نفر که میرود سرکار و میاید خانه خسته ام ولی نمیتوانم کم بیاورم حال شده ام شخصیت فیلم هایی که یک عمر میدیدمشان، یک نفر که در اوج ناامیدی و ناتوانی فقط باید ادامه دهد گرچه راه خروج خیلی بهتر است...همیشه گمان می کردم همینگونه خواهد ماند، تمام دغدغه هایم همین چیزهای کوچک خواهد بود ولی با بالارفتن سن و بالا رفتن مسئولیت های زندگی همه چیز رنگ باخته است. وقتی به تابلو یا کتاب و یا فیلمی نگاه میکنم دیگر رغبت نمیکنم کمی در خیابان بیاستم و یا تاملم را بیشتر کنم بیشتر اوقات هم اصلا حواسم به اطرافم نیست و برای طی کردن راهی دارم راه میروم. آری زندگی بزرگسالی اینگونه است یا حداقل شروع 30 سالگی برایم اینگونه است.روزهایی هست که وقتی پشت فرمان نشسته ام و میخواهم بروم بندر در فکری عمیق فرو میروم و هیچ چیز را نمیبینم و در ناخودآگاهم فقط به پیش می روم و وقتی به خودم می آیم که در خط سبقت ماشین پشت سری خودش را از چراغ دادن و بوق زدن کشته است. گاهی وقتی این صحنه ها را در فیلم ها می دیدم باخودم فکر میکردم که مگر میشود کسی اینگونه عمیق به فکر فرو رود حال میدانم که میشود. متاسفانه زندگی آنگونه که همیشه رویایش را داشتم نیست و همه چیز به گونه ای دیگر پی, ...ادامه مطلب

  • آخرین آپدیت از زندگی

  • نمیدانم از آخرین روزی که چیزی نوشته ام چقدر گذشته است، حتی این روزها دیگر در دفتم هم چیزی نمی نویسم، بیشتر از قدیم ها روی زندگی واقعی برنامه ریزی کرده ام و سعی کرده ام چیز های جدیدی بیابم و کارهای جدیدی را امتحان کنم. این روزها اگر بخواهم خبری جدیدی از زندگیم بدهم این است که معلم موقت شده ام، البته سه ماه رفته ام سرکلاس و بعدش هم همه چیز معلق است و فهمیدم که معلمی هم آن چیزی نیست که میخواهم برای همین دوست دارم درمورد چیزهای دیگر فکر کنم، درمورد چیزهایی که دوست دارم، این روزها فکر میکنم بهترین کاری که میتوانم انجام دهم فروشندگی ست یعنی قبل از معلمی هم من خودم را بیشتر از اینکه معلم بدانم یک فروشنده می دانستم، از آنجایی که یک تجربه نیمه موفق در فروش ماهی در کنار پدرم داشتم همیشه حس زیبای فروش ماهی در من بود، دوست داشتم یه مغازه داشتم و بتوانم در آن ماهی بفروشم اما همیشه از قدیم گفته اند که یک بازاری میتواند هر چیزی را بفروشد البته من هیچ وقت خودم را یک بازارای ندانستم اما یک داستانی همیشه در ذهنم هست که خیلی دوستش دارم و آن را در بسیاری از مقاطع زندگی ام برای خودم بازگو میکنم و به نظرم بهتر است اینجا بازگویش کنم. قبل از گفتن داستان باید بگویم که این داستان بصورت یک تک قسمت در تلوزیون پخش شد.فروشنده ای خنده رو بود که همیشه می خندید، (دقیقا یادم نمی آید در ابتدا چه میفروخت) آوازه گشاده رویی اش همه جا را گرفته بود تا اینکه پادشاه تصمیم میگیرد او را بیازماید، (اگر او را عطار فرض کنیم) عطاری را ممنوع کرد، پادشاه در لباس مبدل رفت و دید که او همچنان خندان در حال فروش چیز دیگری ست، بارها پادشاه با چیزهایی که او را میفروشد امتحان میکند و آن چیزها را منع میکند ولی هر بار او گشاده رو تر, ...ادامه مطلب

  • یادداشتی بر فیلم "Ikiru" (زندگی کردن)

  • این روزها اگر وقتی باشد و انیمه ها بگذارند نگاهی به فیلم های خوب شرق میکنم، فیلم هایی که از سختی ها برگرفته شده است و البته فیلم های زیبایی هستند که در چند سال اخیر باعث تعجب و تحسین بسیاری شده اند. من درمیان فیلم های برتر میگشتم که چشمم به "Ikiru" خورد فیلم و به نظرم فیلم خوبی می آمد."Ikiru" (زندگی کردن) محصول سال 1954 ژاپن به کارگردانی "اکیرا کروساوا" ست. که البته بخشی از این فیلمنامه اقتباسی از رمان "مرگ ایوان الیچ" نوشته " لئو تولستوی" هست که یکی از شاهکارهای او در اواخر عمرش محسوب میشود.داستان فیلم درباره مردی ست که نفس های فرشته مرگ را در نزدیکی خود به واسطه بیماری که مبتلا شده است حس میکند و در این نقطه به پوچی میرسد...خیلی از ما شده است که خود را در کاری غرق کنیم بی آنکه بدانیم اصلا آن کار چیست و تنها از روی عادت به سرکار میرویم و باز میگردیم حال آنکه زندگی خود را فراموش کرده ایم و هیچ چیزی را به یاد نمی آوریم جز همین کار کردن، با خودم فکر میکنم که این آدم ها را در نزدیکی خودم خیلی میشناسم، زندگیشان را میدانم چگونه است و در یک مسیر یکنواخت همیشه هستند و هیچگونه چالشی را به آغوش نمی کشند مگر چاله های خیابانی که آنها را به محل کارشان میرساند اما آیا واقعا اینان زنده هستند، آیا تمام این نعمت بزرگی که بسیاری از نویسندگاه و شعرای بزرگ از آن حرف میزنند به ما داده شده است که در راه چنین کار بیهوده ای صرف کنیم؟یادم می آید وقتی که بچه بودم بازی میکردم یا هرکاری که میکردم میگفتند اول امتحان فلان چیز را بده بعدا بازی کن اما حال که تمام خوشی ها را پشت گوش انداختم و به بعدا موکولشان کردم فهمیدم که دیگر هیچ فرصتی نمانده است که دیگر از آن استفاده کنم مگر اینکه به آن روزها در وقت ه, ...ادامه مطلب

  • نگاهی به کتاب "هنر چگونه زندگی ما را دگرگون میکند" (Art as therapy)

  •   این روزها خیلی دوست دارم درباره هنر بخوانم دست خودم نیست هر چه بیشتر فکر میکنم که یکی از اساسی ترین ساخته این دنیا را نمیتوانم درک، درک نکردن مرا آزار میدهد و باعث میشود بیشتر و بیشتر درباره هنر بخوانم. بعد از اینکه کمی درباره سینما خواندم، با کتابی با عنوان "Art as  therapy" آشنا شدم که عنوانش مرا جذب کرد وقتی نویسنده کتاب را دیدم فهمیدم که میتواند کتابی زیبا و پر معنی باشد.کتاب "هنر چگونه میتواند زندگی ما را دگرگون کند." (Art as therapy) نوشته "آلن دوباتن" و "جان آرمسترانگ"، این کتاب در سال 2013 منتشر شد.یکی از دلایلی که مرا بخواندن این کتاب جذب کرد "آلن دوباتن" است شخصی که همیشه تلاش میکند فلسفه را وارد زندگی روزمره ما بکند و از همه مهم تر طعم خوش کتاب "جستار های در باب عشق"ـش هنوز در ذهن خود دارم و وقتی که کتاب را میخواندم نمیدانستم که در 24 سالگی توانسته است این کتاب را نوشته است و چقدر یک شخص در 24 سالگی بر رابطه واقف و درک عمیقی از آن داشته باشد که این کتاب را نوشته است. در سوی دیگر این کتاب "جان آرمسترانگ" است که نظر نزدیک بهم دارند و هر دو تلاش میکنند که ما را به سوی زندگی عاقلانه تر و بهتری راهنمایی کنند و این میتواند کتابی خیلی خوبی را در اختیار ما بگذارد.راستش را بخواهید من اگر سینما یا کتاب را دوست دارم به خاطر زیبایی آن نیست، من اگر جذب نقاشی می شوم دلیلیش این نیست که نقاشی زیباست یا فیلمی دارای زیبایی بصری ست یا کتاب تصوری از یک رویای زیبا را در اختیار من می گذرد. کتاب های بسیاری وجود دارند که در آن تصویری زیبا از زندگی به ما نشان میدهند اما این تصویر بر روی کاغذی نازک است کشیده است با اولین طوفان ناامیدی پاره میشود و دیگر جایی در زندگی , ...ادامه مطلب

  • Friends و زندگی من

  • شاید خیلی ها سریال Friends را دیده اند، من هم همین عصر تمامش کردم، یعنی عصر روز چهارشنبه 20 فروردین این سریال هم برای من تمام شد. بخواهم با شما رو راست باشم بعد از تمام شدن فصل های اول و دوم من بسیار , ...ادامه مطلب

  • یادداشتی بر فیلم "داستان ازدواج" (Marriage Story)

  • فیلم های امسال اسکار همگی قوی بودند البته من تمامی فیلم ها را هنوز وقت نکرده ام ببینم اما "جوکر" و "داستان ازدواج" را که دیدم بسیار امیدوار شدم. گرچه من از آن نوع آدمها نیستم که بشینم تمام فیلم های جش, ...ادامه مطلب

  • یادداشتی بر فیلم "زندگی زیباست" (Life is Beautiful)

  • در این بی تحرکی ها امروزه که باید در خانه بمانیم به هیچ جا سفر نکنیم باید بنشینیم و از لحظات و ساعاتی که بیهوده میروند لذت ببریم. این روزها دیگر حوصله ندارم، هیچ کاری جز کارهای روزمره برای انجام نداری, ...ادامه مطلب

  • یادداشتی بر فیلم "مغزهای کوچک زنگ زده" (Sheeple)

  • امروز میخواستم درمورد فصل دوم سریال WestWorld یادداشتی, بنویسم اما دیشب بعد از دیدن فیلم "مغزهای, کوچک زنگ زده" همه چیز عوض شد و باید درباره این فیلم می نوشتم، چرا که مثل آن فیلم هایی بود که باید سریع ت, ...ادامه مطلب

  • یادداشتی بر فیلم "بازی تقلید" (The Imitation Game)

  • فیلم بازی مقلد روزهای بسیار را در لیست من منظر بود تا ببینمش اما هیچ گاه وقت آن نمیشد که آن را تماشا کنم. حرف های زیادی درمورد این فیلم شنیده یودم اما خودم هیچ وقت رغبت نمیکردم فیلم را تماشا کنم. دلی, ...ادامه مطلب

  • علاقه یا نیاز؟

  • زندگی بسیار کم چیزهایی را که دوست دارید به سمت شما سوق میدهد، و بیشتر چیزهایی که به سمت شما سرازیر میشود ما فقط با برداشت های خودمان آنها را به گونه ای تغییر میدهیم و باعث میشویم که مورد علاقه ما باشند. تا به حال به این فکر کرده ایم که علاقه واقعی ما, ...ادامه مطلب

  • زندگی و آرزو ها

  • از کودکی همه ما آرزوهای بسیاری داشتیم که بدان برسیم، همیشه فکر میکردیم که میتوانیم به آن میرسیم ولی بعد از مدتی یعنی نه دقیقا کمی بعد از آن بلکه بعد از مدتی زیاد میفهمیم که دیگر هیچ وقت به آن آرزوهایی که میتوانستیم برسیم نمیرسیم حال آنکه گاهی طبعمان عوض میشود یا دیگر به آنها علاقه نداریم، ما پسرها وقتی کوچک هستیم آرزوی خلبان بودن در سر میپرورانیم و دوست داریم در آسمانی که بی انتهاست پرواز کنیم اما,زندگی ...ادامه مطلب

  • ترس های زندگی

  • چند وقتی است که درگیر مسائل واقعی زندگی هستم، نمی دانم قبل از این سن هم تا همین اندازه درگیر مسائل بودم یا نه اما هر چه خاطرات و تجربیات را زیر رو میکنم میبینم که هیچ وقت به اینگونه سخت درگیر مسائل نبوده ام، همیشه یک راه میانبری در این میان بوده است و همیشه خودم را از آن به سمت مقصدم برده ام، یکی , ...ادامه مطلب

  • دانلود آهنگ Far away از گروه Blackfield

  • و گاهی هیچ حس و حالی نیست جز گوش دادن به یک موسیقی... دانلود آهنگ, ...ادامه مطلب

  • یادداشتی بر فیلم من قبل از تو (Me Before You)

  • پس از اینکه اولین تریلر این فیلم با آن آب و تاب پخش شد منتظر این فیلم بودم اما چیزی که آیدم شد چیزی نبود که انتظار آن را داشتم. فیلمی که بازیگر نقش اول زن آن یعنی امیلیا کلارک بسیار بیشتر از هر بازیگری دیگر در چشم بود. فیلم من پیش از تو "Me Before You" که در سال 2016 ساخته شد و کارگردان آن تیو شاروک است و بر اساس کتابی با همین نام اثر جوجو مویز ساخته نوشته شده است و فیلمنامه نویس این فیلم هم خود جوجو مویز بوده است. +ادامه مطلب را لطفا بخوانید...,یادداشتی بر فیلم فروشنده ...ادامه مطلب

  • Six Feet Under سریالی به وسعت زندگی

  • دو سال از وقتی که این سریال را در سایت IMDb دیدم میگذرد، شاید جز اولین سریال هایی بود که بدون معطلی شروع به دیدن آن کردم. وقتی قسمت اول سریال را دیدم با خودم گفتم که این سریال با دیگر سریال های متفاوت است، میتوان فهمید، مثل شروع کتاب هایی که شروع به خواندن میکنی، میتوانی از همان اول میدانی که داستان خوبی را در پیش داری و قرار نیست از خواندن آن پشیمان شوی. من هم از قسمت اول این سریال این را حس کردم که قرار نیست این سریال را نیمه کار مثل سریال های دیگر رها کنم. +ادامه مطلب را لطفا بخوانید...,six feet under the weeknd,six feet under,six feet under cast ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها