یادداشتی بر فیلم "In the Mood for Love" (در حال و هوای عشق)

ساخت وبلاگ

 

این روزها که در خانه هستم و خودم را قرنطینه کرده ام به موضوع مهمی پی برده ام، من بدون سینما و موسیقی نمیتوانم زندگی کنم، یعنی زندگی آنقدر تو خالی خواهد شد که نمیتوان بر روی آن نام زندگی گذاشت، کتاب خواندن، فیلم دیدن و موسیقی و یا بطور کلی در کنار تجربه اگر قرار دهیم باید بگویم این ها ادویه زندگی هستند، شاید زندگی خود به تنهایی غذایی باشد اما هرچقدر هم غذای خوبی باشد بدون ادویه نمیتوان را خورد و از آن تعریف کرد. حال به این حرف که میگوید:"زندگی با هنر تحمل پذیر تر است." ایمان آورده ام. من برای نوشتن به اینان پناه میبرم، تجربه تنها قسمتی از زندگی ست اما برداشت ما از آن به کمک اینان صورت میگیرد.

فیلم "In the Mood for Love" (در حال و هوای عشق) به کارگردانی و نویسندگی "ونگ کار وای" است این فیلم در سال 2000 بر روی پرده سینما رفت و بازخورد خوبی از سوی منتقدین و بیننده ها گرفت همچنین در جشنواره های متعددی برنده بهترین فیلم شد.

داستان فیلم درمورد یک مرد و زن است که در همسایگی هم با وجود متاهل بودن در تنهایی زندگی میکنند...

یکی از دلایلی که زیاد به جوایز دقت نمیکنم از قلم افتادن فیلم هایست که واقعا ارزش دیدن دارند. فیلم هایی که مخاطب عامه ندارند، اگر بخواهم نظرم را درمورد فیلم های جشنواره های اسکار بدهم، فیلم هایی هستند که سطح متوسطی دارند یا اگر بخواهم دقیق تر بگویم عامه پسند هستند. داستان های معمول با سکانس هایی که برای همه قابل فهم هستند. گرچه باید تشکر کرد از بعضی کارگردان ها و داوران که بعضی از فیلم های اسکار چون Ida که در بخش خارجی زبان بهترین فیلم شدند چرا که کمک کردند و این جشنواره فیلمی بهتر از آنچه در بهترین فیلم جشنواره انتخاب شد، انتخاب شود. بسیاری از انتخاب های اسکار فاکتور های معینی دارند که اگر از آنها تبعیت کنند شانس دریافت جایزه بهترین فیلم را میتواند بالا ببرد، امسال را میتوان چشم پوشی کرد که جایزه بهترین فیلم را به یک فیلم کره ای دادند و این هیجان را در جشنواره ایجاد کردند که همه چیز امکان دارد رخ دهد. باید بگویم که در دنیا فیلم هایی هستند که ارزش دیدن دارند، فیلم هایی که آنقدر با وسواس ساخته شده اند که برای توصیف صحنه هایش به صرافت می افتی برای انتخاب کلماتش. داستانی جذاب و سکانس هایی گیرا. فیلم هایی که داستان و صحنه هایش روزها در ذهنت به رفت و آمد می پردازند و تو را مجبور میکند که به آن فکر کنی. شاید یکی از قشنگی های فیلم و یا کلا آثار هنری این باشد، خالق چیزی از اثر نمیگوید، دست بیننده را باز میگذارد تا آزادانه به اندازه فهم خود از فیلم برداشتی از آن داشته باشد، میتواند لذت باشد یا میتواند هیچ حسی نباشد.

وقتی فیلم تمام شد با خودم میگفتم درباره چه باید حرف بزنم؟ یا اشکال از من است یا کلمات آنقدر کم شده اند که نمیتوانم توصیف کنم. عشق را چگونه میتوان توصیف کرد؟ این احساسی که چون آتش به یکباره تمام تنت را آتش میزند و هیچ دیگر از تو نمیگذارد. نه اشتباه است شاید باید درباره زندگی حرف بزنم اما مگر زندگی بدون عشق معنایی دارد؟ داستان های بسیاری از عشق سراغ داریم، از اتفاقات عجیبی که در اشنایی می افتد، اما همگی تا قبل از رسیدن است. وقتی عشق به عمل می آید که دو عاشق با هم زندگی کنند. زندگی چیزی متفاوت از آن لحظه هایست که برای رسیدن بهم تلاش میکنیم. ما برای اینکه گلی بکاریم دانه را در خاک قرار میدهیم و منتظر می مانیم اما وقتی گل سر از خاک بیرون آورد دیگر انتظار معنا ندارد، باید حواسمان به گل باشد، با تمام خلقیات او آشنا باشیم و برای پژمرده نشدنش تلاش کنیم. عشق هم همینگونه است، ما عاشق میشویم و این کاریست که همه میتوانند انجام دهند اما عاشق ماندنست که فقط تعداد اندکی از مردم قادر به انجام آن هستند.
مرد و زنی که در همسایگی هم زندگی میکنند گرچه متاهل هستند اما احساس تنهایی عمیقی را در خود احساس میکنند، آدمی وقتی شخصی را به تنهایی خود راه میدهد و دایره تنهایی اش را بزرگ تر میکند در ققدان آن شخص تنهاییش چون صحرایی برهوت میماند که تنهایی چون وزنه ای به پایش وصل شده است و هر روز او را خسته میکند. زندگی بزرگسالی باگ های بسیاری دارد، یکی از آنها این است که وقتی در بزرگسالی تنها شدی دیگر تنهاییت ممتد میشود، دیگر نمیتوانی با کسی ارتباط برقرار کنی چرا که مثل مدرسه و یا دانشگاه با آدمهای زیادی برخورد نداری. صبح ها سر کار میروی و شب ها به خانه باز میگردی، زندگی کسالت باری که شاید در انتظار خیلی از ماهاست و یا اینکه ما در آن افتاده ایم. حال آنکه بدانی شریک زندگی ات خیانت کرده است و تو تنهای تنها هستی. خیانت چیست؟ خیانت گاهی میتواند فکر کردن باشد، اما خیانت وقتی معنا میگیرد که دو شخص تصمیم به دروغ گویی میکنند اما وقتی دوست نداشتن جایش را گرفت دیگر خیانت نیست، وقتی شعله عشق که هر روز باید از هیزم های کوچک تغذیه کند خاموش شد دیگر مگر اهمیتی هم دارد چه اتفاقی می افتد؟ اما اینجا خبری از خیانت نیست. همانطور که "ونگ کار وای" کاری به دو شخص مقابل ندارد ما هم اسمی از آنها نمی آوریم. بگذار به خیانت خود بپردازند آنها برای شخصیت های داستان مرده اند. انگار حضورشان از زنان همسایه هم کمتر، بی روح تر و بی اهمیت تر است که حتی چهره آن ها را نمیبینیم و تنها به صدا کفایت میکنیم. داستان از یک قضاوت شروع میشود "ما همانند آن ها نیستیم" اما چه کسی میتواند بگوید عشق از کجا وارد می شود، گاهی از تنهایی و گاهی از درک نشدن. زن و مردی که احساس تنهایی شدید میکردند نمیخواهند همانند طرفین مقابلشان باشند. زمان دوستی شان را گرچه میتوانست آلوده باشد اما بنا بر عهدی که بسته بودند هیچ اتفاقی رخ نداد چرا که گفته بودند شبیه به آنها نیستند. اما آدمی چقدر میتواند از عشق دوری کند، جایی گرفتار او خواهی شد. مرد پس از کش و قوس های طولانی متوجه میشود که نمیتواند به عهدشان پای بند باشد. عهدی که اساس رابطه آنها بوده است و میرود.
چقدز طول میکشد تا خاطره از یاد شخص برود؟ چقدر طول میکشد تا دیگر رشته فکر و خیالت به سوی روزهایی نرود که دوست داشتی برای همیشه در آن باشی.چقدر طول خواهد کشید تصویر شخصی که دوست داری او را به آغوش بکشی فراموش کنی.  خاطرات چون توصیف هدایت"... خوره هایی هستند که روح را در انزوا به آهستگی میخورند." روزها میگذرند و گرچه از آنها دور میشوی اما این پرنده خیال و فکر همیشه به سوی آنها پرواز میکند و آنها را به یاد می آوری. خاطرات و عشق نافرجام زن و مرد هر دو را به سوی خانه ای که در آن همسایه بودند میکشاند برای نازک امیدی که یکدیگر را ببیند اما هیچ نیست جز نبض خاطرات که میتپند. گرچه چون قلبت احساس نمیکنی اما دردش هر روز قلبت را میشکند. اما جایی باید خداحافظی کرد از این خاطرات و چون مرد که همچو عابدی در معبد، راز خود را در سوراخی بازگو میکند تا برای همیشه آن عشق، آن حال و هوا آنجا بماند. و این معبد چه عابد هایی را به خود دیده و چه رازها در دل خود دارد...

فیلم پر از لحظه هایست که قلب بیننده تند میزند، بغض میکند و اشک بر چشم هایش نقش میبنند. موسیقی فیلم و صحنه های آهسته ای که بیننده را جذب نگاه وسواس کارگردان میکند. انگار "وانگ کار وای" آنقدر در بطن داستان بوده است که همه چیز را بخوبی میداند، میداند که چگونه برای ببیننده حال هوای عشق و خاطرات باز سازی کند، یک موسیقی و یک دوربین برایش کافی ست که این صحنه ها را بازسازی کند. اگر در فیلم دقیق شویم علاوه بر اسلوموشن ها ترکیب بندی رنگ صحنه ها و  لباس های زیبای زن همگی آنقدر چشم نواز هستند انگار "وانگ کار وای" با وسواسی تمام تمام اینان را انتخاب کرده است تا بیننده را همراه خود کند، با مهارت و انتخاب هایی که داشته، تجربه ای از یک عشق مالیخولیایی نافرجام را به او بچشاند و چه در آخر فیلم موفق میشود، به طوری که "الخاندر گونزالس اناریتو" میگوید:

پس از دیدن فیلم همراه با همسرم در سکوت کامل ده دقیقه قدم زدیم و یکباره در کنار دریا ایستادیم، همسرم مرا در آغوش گرفت و بر روی شانه هایم شروع به گریه کرد و من هم بر روی شانه ی او ، "در حال و هوای عشق" ما را گنگ رها کرده بود. در آن لحظه به خودم یاد آوردم شدم که چرا حتی وقتی که بصورت مسخره ای سخت میشود، میخواستم فیلم ساز شوم.

+ نوشته شده در دوشنبه بیست و ششم آبان ۱۳۹۹ ساعت 10:29 توسط پوریا  | 

زندگی ساده پوریا...
ما را در سایت زندگی ساده پوریا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : deltangi-pandao بازدید : 151 تاريخ : سه شنبه 4 آذر 1399 ساعت: 21:21