یادداشتی بر فیلم "سه احمق" (Three Idiots)

ساخت وبلاگ

در خانه ما پدرم بین فیلم ها تبعیض قائل میشد، او فیلم های هندی و چینی و در کل آسیایی را به فیلم های آمریکایی ترجیح میداد، یعنی در ابتداییی که من بهیاد دارم اینگونه بوده است اما بعد ها طبع تغییر کرد و آمریکایی ها جای بالیوود و دیگر چیزها را گرفت و اکنون دیگر کم پیش می آید که فیلم ببیند. اما من بین فیلم ها تبعیض قائل نیستم، همه فیلم ها را دوست میدارم، فیلم ها بالیوود و آسیا شرقی را همانقدر با لذت نگاه میکنم که فیلم ها هالیوودی و اروپایی را نگاه میکنم. من از فیلم دیدن لذت میبرم، امروز که فیلم "سه احمق" را دیدم پی بردم که من واقعا از فیلم دیدن لذت میبرم، من در فیلم ها غرق میشوم و تا میتوانم دوست دارم با شخصیت ها همزاد پنداری کنم.

فیلم "سه احمق" (Three Idiots) محصول هندوستان است که در سال 2009 به کارگردانی "راج کومار هیرانی" ست.

داستان فیلم درمورد سه پسری ست که در دانشگاه با هم آشنا میشوند اما یکی از آنها دید متفاوتی به زندگی نسبت دو نفر دیگر دارد...

کم پیش می آید که بعد از دیدن فیلم بلافاصله بنشینم و یادداشتی درمورد فیلم بنویسم اما اینبار این اتفاق افتاد، امروز جمعه است و سرکار کسی نیست، یعنی خلوت است و وقتی فیلم را تمام کردم اشک ها در چشمم موج میزد و من مدام آنها را پاک میکردم. خجالت نمی کشم از اینکه با فیلمی گریه کنم و این برایم یک عادت شده است چرا که این لذتی ست که فیلم به من میدهد و من از این رو فیلم را تماشا میکنم.
سه احمق همان داستانی ست که این روزها شاید می توانم بعنوان یک نجات دهنده به آن نگاه کنم، یک داستان که باید سالها پیش تماشایش میکردم و این روزها از آنها استفاده میکردم اما من برای رفع خستگی زندگی تکراری به اندازه کافی فیلم دیدم که درس هایشان را برای خودم نگهدارم ولی ما مدام نیاز داریم، مدام نیاز داریم که کسی به ما یاد آور شود که ما نباید اینگونه زندگی کنیم و باید نگاهمان را به زندگی تغییر دهیم، حال فیلم هر کجا و هر نویسنده ای که میخواهد داشته باشد اهمیت ندارد.

وقتی فیلم شروع می شود می توانیم بفهمیم که یکی از آن فیلم هایی است که میتوانیم خودمان را به دستش بدهیم و از آن لذت ببریم، از آهنگ ها و از صحنه ها و حرف هایی که رد و بدل می شود برای خود یادداشتی بسازیم و آویزه گوشمان کنیم. در تمام طول فیلم با خود میگفتم که همه ما نیازی به دوستی همانند "رانچو" میخواهیم که به ما یاد دهد که چگونه باید روزهای زندگی خود را سپری کنیم، روزهایی که در آن باید از لحظه لحظه آن استفاده کنیم اما ما مدام دنبال ایراد گیری از همه چیز هستیم. وقتی خیلی دقیق به سیستم آموزشی که در فیلم نشان میدهد نگاه میکنیم می بینیم که سیستم آموزشی کشور ما هم همینگونه است ما را وارد می کند که دونده باشیم تا اینکه یک پیاده رو برای لذت بردن از زندگی، ما یاد گرفته ایم در همه چیز عجله کنیم، مناظر زندگی را نادیده بگیریم و فقط و فقط به فکر رسیدن باشیم ما مدام به فکر مقصد هستیم در حالی که یک ابر زیبا در گوشه تصویر است، یک ابر که میتوان ساعت ها از دیدن آن لذت برد. ما شب ها را در خانه خود می گذرانیم یا در کافه ها در حال پرسه زدن هستیم در حالی که آسمانی پر از ستاره کمی آن طرف تر از شهر انتظار ما را میکشد و لذتی دو چندان به ما میدهد. وقتی به زندگی خود نگاه میکنم می بینم که هیچوقت نتوانسته ام آنچنان که باید از زندگی خودم لذت ببرم اکنون که به دوران دانشگاهم فکر میکنم در میابم که به جای اینکه مدام غر بزنم باید از آن لحظات لذت میبردم باید راهی که قلبم همیشه میگفت را دنبال میکردم، حال در این مقطع از زندگی ام به نتیجه رسیده ام که من نباید بدنبال پول میرفتم، آنچه که پول به ما میدهد چیزی بسا بی ارزش تر از هر چیزی ست و به یک مویی بند است اما چیزی که میتوان با قلب خود بدست آورد چیزی ماورای هر دست آورد های پول است.

بعد دیگری که رانچو به ما یاد میدهد، دوستی ست، دوستی تنها حرف زدن، بیرون رفتن و چیزهایی از این دسته نیست ما باید دوستی و رابطه دوستانه خود را به گونه ای دیگر نشان دهیم، دوستی یعنی شریک بودن در تمام غم ها و شادی ها و در کنار اینها چشم یکدیگر را بر روی چیزهای جدید باز کنیم و کمک زندگی یکدیگر را بهبود بدهیم، نه در مواقع مشکل زیر همه چیز بزنیم و دیگر رابطه را ادامه ندهیم به نظرم اگر رابطه ای ایرادی پیدا کرد، نباید آن را سریع رها کرد باید برای مراقبت از رابطه های زندگی خود وقت بگذاریم، باید همچو یک گل که مدام به دلیل قیمت و زیبایی ایش به آن رسیدگی میکنیم از روابط دوستی خودمان نیز مراقبت کنیم و برای یکدیگر یک تکیه گاه باشیم.

در آخر شاید همه فیلم درمورد "رانچو" باشد اما باید بدانیم بدون دو دوستی قدردان کارهای او باشد، او هیچ بود، به قول بارنی در سریال آشنایی با مادر:

هر کاری که انجام میدهی افسانه ایست مگر اینکه دوستات اونجا باشن.

حال اگر دوست هایی نبودند که زندگی او را روایت کنند و از کارهای او قدردان باشند ما نمی توانستیم بدانیم که "رانچو"یی در جایی از هندوستان کاری انجام داده است که توانسته است حداقل دید چند نفر را به زندگی تغییر دهد. ما نباید توقع داشته باشیم که بتوانیم دنیایی را تغییر بدهیم ابتدا خود، دوم افرادی که در اطراف ما هستند... که قدم اولش سخت ترین کار دنیاست...

فیلم را بشدت برای این روزها پیشنهاد میکنم چرا که یک حال خوب کوچک در میان تمام تاریکی های این روزهاست...

+ نوشته شده در جمعه پنجم خرداد ۱۴۰۲ ساعت 16:55 توسط پوریا  | 

زندگی ساده پوریا...
ما را در سایت زندگی ساده پوریا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : deltangi-pandao بازدید : 32 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 1:43