یادداشتی بر فیلم "هنرهای روشنفکری" (Liberal Arts)

ساخت وبلاگ

یکی از منبع هایی که باعث میشوند فیلم هایم را از آن دانلود کنم تکه فیلم هایی ست که در اینستاگرام می بینم و بعد مشتاق می شوم که بقیه فیلم را ببینم و این فیلم هم بیشتر در اینستاگرام دیدم که باعث شد فیلم را تا آخر ببینم.

فیلم "Liberal Arts" محصول سال 2012 به نویسندگی و کارگردانی Rosh Radnor است.

داستان فیلم درمورد مردی 35 ساله است که علاقه زیادی به دوران دانشگاه خود است که به دعوت یکی از اساتید خود دوباره بعد از سالها به دانشگاه برمیگردد و با دختری 19 ساله آشنا می شود...

اینکه چرا این فیلم را انتخاب کردم برای دیدن با اینکه میدانستم فیلم درگیر کننده ای نیست ولی انتخابش کردم چرا که فیلم را برای استراحت انتخاب کردم، دوست دارم در این روزها در فیلم غرق شوم فکر زندگی نکنم. وقتی فیلم شروع شد و فهمیدم که داستان فیلم چیست خیلی برایم جالب بود، دوران دانشگاه هم برای من یکی از دوران هایی بود که دوست دارم دوباره برگردم و حال که به آن فکر میکنم میبینم که واقعا از آن دوران استفاده نکرده ام. ما از لحظاتی که در آن هستیم واقعا به راحتی عبور میکنیم و قدر لحظات را نمیدانیم.
جسی که پسری 35 ساله است دوباره به محیط دانشگاه بر میگردد هر جای دانشگاه برایش خاطره ایست و هر استادی که میبیند او را به دورن کلاس هایش می کشاند، وقتی فضای دانشگاه را میبیند میفهمد که چقدر دلش برای آن روزها و زندگی در دانشگاه تنگ شده است. اما آشنایی او با زیبی آینه ای برای او بود که خود را بهتر بشناسد. اما آیا این درست که ما به تنهایی نمی توانیم خودمان را بشناسیم و حتما به شخصی دوم نیاز داریم که اشکلات شخصیتی ما را به ما گوش زد کند و در کنار آن مشوق نکات مثبت شخصیتمان باشد ولی از طرفی هم باید اعتراف کنیم که همه اشخاص قادر به انجام آن نیستند یعنی همه آدم ها اینگونه نیستند که ما را به خودشناسی خود نزدیک کند یا اینکه ما را به گونه ای به آدم بهتری تبدیل کند، نمیدانم بعضی از جاهای داستان گنگ است و نتواسنتم خوب بفهمم، زنی که کتاب از کتابخانه جسی برمیداشت همسر او بود یا دوست دخترش اما میفهمیم ه اگر او خوب بود جسی برای نگه داشتن او تلاش میکرد چیزی که در طول فیلم ندیدیم و جسی مدام دنبال شریک زندگی برای خود بود ولی این امر باعث نمی شود که چشم های خود را ببند و با زندگی دیگران بازی کند. جسی موج رویا پردازی اش خیلی زودتر از زیبی ساحل های دیگر را لمس کرده بود برای همین توانسته بود عاقلانه تر نسبت به زیبی تصمیم بگیرد و همین تصمیم گرفتن بود که چشم او را به چیز ها دیگر باز کرد.

ما اصولا آن چیزی نیستیم که نشان میدهیم، بلکه آن چیزی هستیم که در تنهایی خود هستیم. ما باید مدت زمان طولانی را با شخصی بگذرانیم تا بتوانیم بفهمیم که آیا میتواند شریک زندگی مناسبی برایمان باشد یا نه. حفره های شخصیتی که درون ما است بدون اینکه از آن ها اطلاعی داشته باشیم و این ها وقتی نمایان می شوند که با کسی در ارتباط باشیم. آدم ها با حوادثی که در زندگیشان می افتد باعث میشوند به شخصی اعتماد کنند و او را در تنهایی خود راه دهند یا نه، چرا که حوادث به گونه ای نشان دهنده میزان پشتیبانی است که آدم ها از یکدیگر می کنند.

دیالوگی در فیلم "پرسه در مه" به کارگردانی "بهرام توکلی" است که میگوید:

شنیده بودم کسایی که بلدن کاری رو انجام بدن که انجام میدن، کسایی هم که بلد نیستن میرن همون کاری رو که بلد نیستن تدریس میکنن.

من این دیالوگ را وقتی زندگی استاد ادبیات عاشقانه را دیدم به ذهنم آمد شاید خیلی چیزها از دور زیبا باشند، بعضی از آدم ها فقط میتوانند کلماتی را به ذهن بسپارند و به گونه ای متفاوت یا همان گونه که خوانده اند را دوباره تکرار کنند، پس نباید از کسی که ادبیات عاشقانه تدریس میکند توقع داشته باشیم زندگی عاشقانه ای داشته باشد یا کسی که الهیات تدریس میکند توقع داشته باشیم آدم پرهیزگاری باشد، نه ما در حرف خلاصه نمی شویم بلکه ما رفتار هایمان تعریف میشویم.

در آخر باید بگویم که فیلم حس خوبی در آخر بهمراه دارد و برای ساعت های بی حوصلگی مناسب است.

+ نوشته شده در چهارشنبه دهم خرداد ۱۴۰۲ ساعت 16:55 توسط پوریا  | 

زندگی ساده پوریا...
ما را در سایت زندگی ساده پوریا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : deltangi-pandao بازدید : 37 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 1:43