چه کسی "نیل" را کشت؟ (نگاهی دوباره به فیلم "انجمن شاعران مرده")

ساخت وبلاگ

  

همیشه این سوال در ذهنم بوده است که چرا باید سخت ترین کار دنیا ابتدایش آسان ترین کار دنیا باشد. کشتن یک شخص تنها از بین بردن او نیست هر شخصی در این دنیا گنجینه ای بزرگ از تجربیات است که نمیتوان آن را نادیده گرفت. روی دیگر سکه تولد است، تولد آمدن به دنیایی نا آشناست هیچ وقت در هیچ کس را ندیده ام که حتی در زندگی روزمره خودش تجربیاتش مزه یکنواختی داشته باشد این یعنی ما وقتی متولد میشویم در دنیایی قدم می گذاریم که به طور کامل ناشناخته است و آدمی چگونه میتواند از سیاره های دیگر اطلاعات بگیرد با تجربه و آزمایش های بیشمار و آدمی هم برای شناخت دنیایی که در آن است تنها راهش همین است. تجربه کردن و البته خواندن. حال چقدر باید جرات داشته باشیم که بتوانیم به خود بقبولانیم که شخصی را وارد این دنیا کنیم و آن شخص از پس این تجربیات که تلخ و شیرینش بهم گره خورده است بتواند جان سالم بدر برد و زندگی خوبی را برای خودش بسازد؟ قطعا هیچ کس جوابی قاطع نمی تواند به آن بدهد و تعداد اندکی تفکری پشت هر کار خودشان دارند، یعنی تفکری بزرگ برای کاری که قرار است بزرگ باشد، چرا که این آزمایشی کوچک نیست که اگر با شکست روبرو شد بیخیال آن شویم نه این شکست میتواند معناهای زیادی داشته باشد.

چندی پیش دوباره فیلم "انجمن شاعران مرده" را تماشا کردم، فیلمی که یکی از کلت های سینمایی برای من محسوب میشود. اینبار سعی کردم دقیق تر به داستان نگاه کنم، خود را از داستان جدا کنم و این داستان را بعنوان داستانی مشابه نگاه نکنم وقتی به صحنه آخر فیلم رسیدم فکر اینکه قاتل واقعی "نیل" چه کسی میتواند باشد مرا رها نکرد. آیا واقعا پدر و مادر او قاتلین اصلی او بودند یا آقای "کیتینگ" ؟ شاید باید کمی عمیق تر به داستان نگاه کنیم تا دریابیم که چه مسائلی دست به دست هم داده است تا چنین تراژدی رخ دهد.

جامعه:

جامعه، را فقط نمیتوان به عنوان مکانی که در آن زندگی میکنیم یا مردمی که اطراف ما هستند تعریف کنیم، جامعه برای ما اگر بخواهیم دقیق تر به آن نگاه کنیم مسئله ایست که باعث میشود تمام تصمیمات و رفتارهایمان و حتی حس هایی درونی ما از آن برخیزد. شاید گمان کنید که جوامع باهم متفاوت هستند اما از جایی که ما همه انسان هستیم شاید فرهنگ ها و بعضی از رفتار ها متفاوت باشند اما اشتراکات بسیاری را میتوان در جوامع مختلف یافت. مهربان بودن، پاکیزه بودن، مودب بودن و ... صفت هایست که تقریبا در تمامی جوامع از آنها به نیکی یاد میشود و همچنین در کنار این صفت ها، صفت های دیگری مثل تحصیلات، پول، حرفه میتواند به رفتار دیگران با ما تاثیر بگذارد و در بسیاری از جوامع برخی از شغل ها و تحصیلات بهتر است و این شاید به خاطر دیدگاه مردم است. اکنون که در سال 2021 زندگی میکنیم نمیتوانیم برخی از ماشغل بعنوان مشاغل خوب بپذیریم و آن هم میتواند به خاطر دیدگاه عامه مردم باشد چرا که ما شخصیت مردم را با شغل یا حرفه مردم در نظر میگیریم. پس شخص برای اینکه بخواهد صدایش را به جایی برساند یا اگر میخواهیم مورد احترام دیگران باشیم باید مشاغلی چون پزشک، مهندس، مدیر یا مشاغلی از این دست داشته باشیم چرا که از نظر مالی این مشاغل تامین کننده خوبی هستند اما آیا همه چیز میتواند در حرفه شخص تعریف شود؟ خیر! نمیتوان انکار کرد که شغل تاثیر بسزایی میتواند بر روی آدمی داشته باشد اما نمیتوان شخصیت یک نفر را صرفا به خاطر اینکه شغلی را دارد تعریف کرد. ما پس از گذشت سال ها از تمدن هنوز نتوانسته ایم قضاوت کردن را کنار بگذاریم و این مسئله باعث شده است که برای اینکه شخصی مهم باشیم به فرزندان خود فشار مضاعف بیاوریم که در شغلی وارد شوند که دارای ارزش بالایی است. پدر نیل هم برای فرزندش آینده ای درخشان را میخواست چرا که سختی که او در زندگی کشیده بود باعث شکل گیری این تفکر شده بود برای او چیزی جز پزشکی شغل قابل قبولی نیست چرا که با واقعیت های زندگی روبرو شده بود، او جامعه را دیده بود که چگونه با پزشک ها رفتار میکند و دلش میخواست فرزندش مورد احترام جامعه باشد.

مدرسه:

حال که مدرسه تمام شده است وقتی به آن دوران نگاه میکنم خاطرات خوبی در ذهنم به وجود می آید، خاطراتی که دوست دارم دوباره برگردم و با آنها زندگی کنم اما واقتی واقع گرایانه به آنها نگاه میکنم میبینم که دوران مدرسه واقعا آن چیزی نبود که ما میخواستیم سیستم فاسد مدرسه گونه طراحی شده بود که ما را برای زندگی واقعی و شناخت خود آماده نمی کرد، شاید اندک افرادی در زندگی اش در دوران مدرسه معلمی داشته است که او را به فکر کردن دعوت کرده است. در بسیاری از مدرسه ها معلم ها فقط سوادی از رشته تحصیلی خود داشتند آنها همانگونه به ما درس میدادند که خودشان همانگونه یاد گرفته بودند بسیار اندک بودند آنهایی که کمی متفاوت تر از دیگران تدریس میکردند، معلم ریاضی که واقعا به ما آموزش دهد که ریاضی کجای زندگی میتواند به دردمان بخورد، معلم فیزیکی که به ندرت به ما آموخت که تمام این فرمول ها کجای زندگی قرار است باری از دوش ما بردارد. سیستم آموزشی برای ما گونه ای اجبار بود، مدلی بود که برای هر کدام از ما متفاوت ساخته نشده بود بلکه مدلی بود که ما باید خودمان را به آن تطبیق میدادیم، فشار های روز افزون وقتی به کنکور نزدیک تر میشدیم بیشتر و بیشتر میشد و هیچ کس نبود بگوید که زندگی میتواند چقدر پیچیده و بزرگ باشد که این امتحان مسخره در این پیچیدگی و بزرگی گم است. ما نیاز داشتیم که در آن دوران حساس زندگی که اثرات بلوغ و رشد در ما بود به چیزی روی بیاوریم که روحمان را لمس کند. چیزی همانند هنر، ورزش یا هر چیز دیگری ... جز درس ما نیاز داشتیم به ارتباط با یکدیگر بعد از تمام این سالها وقتی وارد دانشگاه یا محیط کار یا سربازی شدیم آن وقت فهمیدیم که چقدر از نظر ارتباط مشکل داریم، چقدر اراده درک بعضی از مسائل را نداریم و این آزار دهنده بود اما دلمان خوش بود که مدرک داشتیم مدرکی به هیچ کجای زندگی شخصیمان به درد نخورد.

پدر و مادر:

پدر و مادر همیشه خوب فرزندانشان می خواهند و این بهترین چیزیست که آدمی میتواند برای هم نوع خود بخواهد اما خاله خرسه هم دوست نداشت که زنبود دوستش را نیش بزند. گاهی شاید وقتی از نظر خود خوبی شخصی را میخواهیم در حال انداختن او به دامی هستیم که زندگیش را مختل میکند. این روزها در فضای مجازی بحثی بعنوان حریم خصوصی کودک زده میشود که نباید عکسی از کودکانمان در فضای مجازی قرار دهیم و این کاملا به نظرم صحیح است چرا که فرزند ما در دروان کودکی هیچ نمیتواند فکر کند پس باید برای او حریم خصوصی در نظر گرفته شود که وقتی بزرگ شد خود او با تصمیم خود بتواند این حریم را بزرگ تر کند یا کوچک تر. این حریم به نظرم باید بزرگ تر باشد به جایی برسد که در سن 15 سالگی یا 16 سالگی وقتی فرزند ما میخواهد برای خود رشته تحصیلی انتخاب کند دست او را باز بگذاریم راهنمایی ایش کنیم و راه و چاه هر رشته را نشان دهیم و سپس او را به دست سرنوشت بسپاریم بگذاریم خود او سرنوشت خود را انتخاب کنیم. آیا خدا نمی توانست راه اجباری را جلوی انسان قرار دهد اما تصمیم گرفت ما با اراده خود به سوی راه هایی که خوب است برویم. ما باید با اشتباهات خود روبرو شویم چرا که مهمترین درسی که میتواند در زندگی گرفت این اشتباهات به ما میدهند، تجربه و ماجراجویی اساس زندگی کردن است که بدون آنها ما چیزی جز یک ربات نخواهیم بود که تجربیات از پیش تعریف شده دیگران در ذهن ما است.

گمان میکنم به آن چیزی که میخواهم برسم رسیدم، "نیل" را یک نفر نکشت، باعث مرگ او همدستی چند نفر بوده است و هر کس به اندازه خود او را به خط پایان نزدیک کرده است شاید اگر از این سه عامل یکی از آنها کار خودش را خوب انجام داده بود این اتفاق نمی افتاد. با خودم فکر میکنم که چند نفر دیگر باید فدا شوند تا بتوانیم به گونه ای دیگر به تربیت فرزندان خود فکر کنیم. چند نفر دیگر باید آرزوهایشان تباه شوند و زندگی شان رو به نابودی بروند تا بتوانیم قضاوت هایمان را کنار بگذاریم و بگوییم هر شخص با هر شغلی اول و آخر انسان است. چقدر باید بگذرد تا بدانیم آموزش امری یکنواخت نیست همه چیز چون طبیعت باید دائما در حال تغییر باشد.

+ نوشته شده در پنجشنبه ششم آبان ۱۴۰۰ ساعت 22:34 توسط پوریا  | 

زندگی ساده پوریا...
ما را در سایت زندگی ساده پوریا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : deltangi-pandao بازدید : 136 تاريخ : سه شنبه 19 بهمن 1400 ساعت: 14:29