مردم

ساخت وبلاگ

در این روز هایی که انتخابات ریاست جمهوری و شورای شهر است خیلی چیزها را میتواند دید اما کمی خوب است که درباره ای مردم حرف بزنیم شاید این گلایه های من باشد از این چند چیزی که چند روزی ست واقعا مرا آزار میدهد.

شاید انتخاب رییس جمهور مناسب بسیار مهم باشد شاید کسی را که برای شورای شهر انتخاب میکنیم مهم باشد اما قبل از آن چیزهایی دیگر است که برای شهر و یک کشور باید مهم باشد، چیزهایی که شاید هرچند کوچک باشد و به چشم نیاید اما در دراز مدت اثرات مضر آن را میتوان دید و فهمید که چگونه این روزنه ها اثراتی منفی بر روی یک کشور میگذارند.

چندی پیش سر کلاس های دانشگاه استاد یک امتحان کوچکی از دانشجو های کلاس گرفت و نسبتا میانگین کلاس بالا بود، دختری در بین دانشجو ها پدر خود را چندیست که از دست داده است، نمره او بسیار پایین شده بود، استاد هنگام تحویل دادن برگه او گفت که باید کمی با دقت تر بخوانی، ناگهان بغض دختر شکسته و شد با گریه حرف میزد و توجیح میکرد، صحنه بسیار دردناکی بود، من خودم را با گوشی سرگرم میکردم اما در دلم واقعا برای او غصه میخوردم و نتوانستم گوشی را کنار گذاشتم، دخترهای کلاس لبخندی روی لب هایشان بود و کاری نکردند دریغ از یک نفر که کنار او بنشیند و دستی بر روی شانه او بگذارد، حتی در آخر یکی از پسرهای کلاس برای او لیوانی آب آورد... تا ساعت های به این اتفاق کوچک فکر میکردم، اینکه دختر ها در صفحه های اینستاگرام خود اینقدر ادعای دوستی میکنند اما در آن صحنه که واقعا نیاز داشت اینگونه او را تنها گذاشتند، گرچه برای خودم بسیار پیش آمده بود که مردمی دیده بودم که در فضاهای مجازی دم از این چنین و آن چنین میزنن اما در آخر در دنیای واقعی هیچ کس آن چیزی نیست که بوده اند...سعی کردم چندین بار در مورد این اتفاق بنویسم اما هر بار فکر میکردم که این در ابعاد کوچک است و در جامعه بالاخره چیزی دیگر است تا اینکه اتفاقی دیگر افتاد...

سه روز پیش به خاطر بی احتیاطی که کردم تصادف نسبتا سختی در یکی از بلوار های شهر کردم، گرچه خسارت زیادی وارد نشد اما کسی که شاهد آن بود بسیار وحشتناک بود در نظر اول ماشین بسیار خسارت دیده بود. من تنها بودم، حالم دست خودم نبود و اصلا نمیتوانستم درست فکر کنم، ماشین ها یکی پس از دیگری رد میشدند و هیچکدامشان حتی لحظه ای صبر نمیکردند، دیگر چاره ای نبود جز اینکه خودم کاری کنم باغبان بلوار که حادثه را دیده بود خودش را رساند و باهم کاری کردیم و پس از آن دوستم رسید اما ماجرای اصلی وقتی شروع میشود که سراغم به تعمیرگاهای شهر افتاد که فهمیدم همه همچو گرگانی تشنه اند و بدانند نیازمندی تا بتوانند در کاسه ات میگذارند...

در این چند روز فهمیدم که تنها وضع طبقه بالای مملکت خراب نیست، اینکه پولدار ها ویا مسئولین پولی را برمیدارند تنها مختص آنها نیست بلکه در هر کس در این کشور به اندازه خود سعی میکند کیسه دیگری را بزند، مردمی که فکر میکنند چون کسی نیازمند است باید تا میتوانند از او بکشند و در این روزها فهمیدم که هیچ کس حس همدردی ندارد و کمی درست تر اگر بخواهم بگویم انسانیتی در این بین وجود ندارد تمام آنچه مانده همه بعد حیوانیت این آدم هاست و قسمت پایین تنه آن ها در کار است...آن بعد کوچک دانشگاه حکایت از بعد بزرگ آن را میداد، وقتی یک شخصی که در دانشگاه تحصیل میکند اینگونه است چه انتظاری از دیگران داریم، وقتی کسانی که ادعای فرهنگ و سواد میکنند و در حال آموزش هستند این گونه هستند دیگر از بقیه نمیتوان انتظاری داشت. نسلی که در آن هستم، نسلی ست کرم خورده، نسلی که به حیوانات برای کلاس گذاشتن وقت صرف میکنیم اما از هم نوع خود گوشتش را راحتی میکنیم.

آری ست این چیزی ست که با انتخاب رییس جمهور یا شورای شهر تغییر نمیکند، شورای شهر هر کسی بخواهد باشد و مردم اینگونه باشند، مردم او را وادار میکنند که فاسد باشد، رییس جمهور وقتی قدمی به سوی پیشرفت برمیدارد وقتی میبیند که مردم اینگونه است چرا تلاشی برای بهبود بردارد؟ این ها چیزهای کوچکی ست که با کمی کتاب خواندن و تربیت فرزندان خود میتوان به پرورش آن کمک کرد اما وقتی در خود ما این همدردی نیست چطور میتوان به فرزند خود آن را منتقل کنیم؟


برچسب‌ها: دست نوشته, همدردی, مردم فاسد
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت 21:8 توسط پوریا |
زندگی ساده پوریا...
ما را در سایت زندگی ساده پوریا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : deltangi-pandao بازدید : 191 تاريخ : سه شنبه 2 خرداد 1396 ساعت: 20:22