نگاهی به کتاب "وداع با اسلحه" (A Farewell to Arms)

ساخت وبلاگ

ارنست همینگوی یکی از آن نویسندگانی ست که همیشه دوست داشتم کتاب هایش را بخوانم، از سری کتاب هایی که بیش از بیش دوست داشتم بخوانم کتاب "پیرمرد و دریا"ـش بود که بسیار تعریفش را شنیده بودم و بعد از آن کتاب "وداع با اسلحه" را تعریفش را زیاد شنیدم و بسیاری از این کتاب به عنوان یکی از کتاب های خوب ادبیات یاد کرده اند.

"وداع با اسلحه" (A Farewell to Arms) رمانی از "ارنست میلر همینگوی" است که در سال 1929 منتشر شد. این کتاب یکی از بهترین کتاب های "ارنست همینگوی" است که بسیاری آن را جز کتاب های برتر ادبیات جهان قرار میدهند. این کتاب در ایران توسط مترجم گرانقدر "نجف دریابندری" به پارسی برگردانده شده است.

داستان کتاب وداع با اسلحه درباره شخصی به نام هنری است که در جنگ است و به وسیله دوست خود با دختری آشنا میشود و این داستان تلاطم زندگی او و دختری که دوست دارد را بازگو میکند.

قلم همینگوی جز آن قلم هایست که بسیار کسل کننده باشد برای بسیاری از خواننده ها و آن هم دلیلش واقعیت گرا بودن و نکته بین بودن او ست، همینگوی با نگاه دقیق به همه چیز از باد گرفته تا اجسام بزرگ و حس و حال های افراد به توصیف آن ها میپردازد و در عین حال از زیاد گویی پرهیز میکند و بر همین اساس قلمی ساده و روان دارد. همین سادگی، نوعی خون سردی را به خواننده منتقل میکند که چگونه هنری با وجود بودن در جنگ اینگونه خون سرد هست حتی وقتی که در وضعیت های بحرانی زندگی خود است بسیار خون سردانه تصمیم میگیرد و حرف میزند و از کلماتی استفاده نمیکند که خواننده بتواند حس اشتیاق یا ترس را در او حس کند.
همینگوی در این داستان همانطور که در ابتدای کتاب با مقدمه مترجم "نجف دریابندری" میخوانیم، همینگوی تلاش میکند که داستان شخصی را در گیر و دار جنگ به رشته تحریر در آورد و به جهت های زیادی هم موفق میشود. او ابتدا شخصی را که از آمریکا برای شرکت در جنگ آمده است ترسیم میکند و خواننده میبیند که چقدر هنری به جنگ وابسته است اما کم کم میتوانیم ببینیم که هیچ کس در طول داستان نه در میان مردم نه در بین سربازان کسی نمیداند که جنگ درمورد چه چیزی است آنها فقط میجنگند چرا که باید بجنگند و در غیر این صورت شکست میخورند. کوهستان های دور که هنری از پنجره اتاق و یا در پیاده روی ها به آنها نگاه می اندازد سمبل جنگ بیهوده است، چرا که انسان از آن دور هیچگاه نمیتواند انتهای کوهستان را ببیند و دقیقا جنگ هم همین است برای سربازان زمان پایان جنگ مثل نگریستن برای یافتن انتهای کوهستان است که هیچگاه نمیبینند.
کمی که داستان جلو میرود و شاهد تیربار بعضی از گروهبان ها و افسران میشویم میبینیم که هنری از جنگ زده میشود، او دیگر کاری با جنگ ندارد چرا که خودش هم به بی معنی بودن آن جنگ پی میبرد و میداند که جنگ هیچ سود منفعتی ندارد، او دیگر برای خودش جنگی ندارد و جنگ را از خود دور احساس میکند، هنری سعی میکند با معشوقه خود کاترین وقت صرف کند و از زندگی لذت ببرد، طمع عشق را بچشد و بیخیال جنگ شود. کاترین که با هنری در رابطه عاشقانه ای هستند هر دو باهم با وجود مشکلات بسیاری فرار میکنند، در کوهستان های سویس ماندگار میشوند و از زندگی لذت میبرند اما چیزی که در آخر میبنیم فقط کمتر از نه ماه زندگی زیباست و باز میبینیم که چگونه همه چیز دوباره بهم میریزد. هنری کاترین را موجودی میدید که میتواند با او از جنگ دوری کند و او را به فراموشی بسپارد. فکر شخصی بنده این بود که هنری عاشق کاترین است اما رفتار های خون سردانه او در اوایل قسمت های زایمان کاترین شکی در من برانگیخت اما حرف های ملتمسانه او در قسمت پایانی کمی از شک ام را کم کرد اما در آخر این حق را نویسنده به من داد که خودم تصمیم بگیرم.

این کتاب از تجربیات شخصی خود نویسنده یعنی "ارنست همینگوی" است، شاید یکی از عجیب ترین نویسندگان همین ارنست همینگوی است که عادت های عجیبی برای نوشتن داشت و به طرزی که او به زندگی خود پایان داده است همه چیز را عجیب تر میکند. عجیب تر از آن موضوع هایست که در این کتاب به آنها میپردازد: جنگ، عشق، مرگ، در قسمت های پایانی کتاب مرگ بسیار پر رنگ میشود به طوری که ته دل خواننده خالی میشود از آنچه که در اطرافش اتفاق می افتد، حال اینکه واقعیت های تلخی از نگاه همینگوی را میتوانیم دریابیم. در حالت کلی که با نگاهی دور به این سه موضوع می اندازم این است که :

"انسان همیشه در جنگی بی پایان است، جنگ بر سر دوراهی هایی که همیشه در زندگی با آن ها باید مقابله کند، جنگ در تصمیم گیری ها، جنگ در مشکلات و چندین چیز دیگر اما وقتی که انسان عاشق میشود کمی از درد جنگی که بر او تحمیل میشود کم میشود، او سعی میکند که جنگ نکند و دست از جنگیدن میکشد و چیزی که بدست می آورد آرامش نسبی است. چیزی که در آخر این آرامش را بهم میزند مرگ است، مرگی که انسان وقتی آن را در نزدیکی خود حس میکند چنان دست پاچه میشود و ترس بر او چیره میشود که حاضر است همه چیزش را بدهد اما مرگ به با ارزش ترین چیز او حمله نکند..."

+در آخر خواندن این کتاب را پیشنهاد میکنم...


برچسب‌ها: دست نوشته, نگاهی به کتاب وداع با اسلحه, معرفی کتاب, کتاب وداع با اسلحه, ارنست همینگوی
+ نوشته شده در پنجشنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت 22:32 توسط پوریا |
زندگی ساده پوریا...
ما را در سایت زندگی ساده پوریا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : deltangi-pandao بازدید : 186 تاريخ : سه شنبه 2 خرداد 1396 ساعت: 20:22