یادداشتی بر فیلم "ابد و یک روز"

ساخت وبلاگ

Image result

چندى پيش قبل از نوروز در بين فيلم هايى كه تازه امده بودند دنبال فيلم هاى خوب ميگشتم و از آنحا كه تعريف فيلم "ابد و يك روز" را خيلى شنيده بودم تصميم گرفتم اين فيلم را تماشا كنم، اما دفعه اول كه فيلم را ديدم احساس كردم فيلم عامه پسندى شت و در همان دقايق ابتدايى فيلم را متوقف كردم و بستم اما شب روز بعد آن تصميم گرفتم فيلم را ببينم.

فيلم "ابد و يك روز" به کارگردانی و نویسندگی "سعید روستایی" که در سال ١٣٩٤ ساخته شده است كه در سی و چهارمین جشنواره فيلم فجر افتخارات زيادى به دست آورد و مورد تمجيدات بسيارى از منتقدين سينما قرار گرفت و تماشاگران نيز از تماشاى آن لذت بردند.

شايد بايد گفت فيلمى هميشه بهترين نيست كه بودجه بسيارى داشته باشد و بتواند تمام سينماها را بگير و كاركنان دولتى به ديدنش بروند و منتقدين نماها به نظر مثبت داشته باشند. ابد و يك روز يكى از آن فيلم هاى خوش ساخت است كه در اين رده قرار ميگيرند، فيلمى كه در آن هيچ يك از امتياز هاى بالا را نداشت و تمام چيزى كه داشت يك سينماى عالى بود، اما سينماى عالى چيست؟ به نظرم در تعريفى كه ميتوان از سينما بيان كرد مخصوصا درام و اجتماعى، "به فيلمى گفته ميشود كه داستان چيزى كه هميشه در جلوى چشم همگان اتفاق مى افتد اما كسى آن را نمى بيند را به تصوير بكشد." شايد تعريف من تعريف جامعه اى نباشد اما در نظر من فيلم هاى درام اجتماعى بيش از بيش از اين نكته را رعايت كردند، اين بحث براى فيلم هايست كه در كنار داشتن ژانر صرفا فيلم نيستند بلكه يك هنر هستند. ساليانه در سينماهاى مختلف دنيا فيلم هاى بسيارى اكران ميشوند اما فقط تعداد كمى از آنان را ميتوان در زمره فيلم هاى هنرى قرار داد.

يك فيلم سينمايى هيچگاه از عناصر خارجى براى بهت. نشان دادن فيلم استفاده نميكند بلكه خودش سعى ميكند آنچه در خود فيلم است را از آن استفاده كند و فيلم را به بهترين شكل ارائه دهد. يعنى عناصرى چون: نويسنده، كارگردان، بازيگران، فيلمبردار و موسيقى آن استفاده ميكند.

حال آنكه در مواجه با فيلم "ابد و يك روز" را ميتوان به اين امر پى برد، بازيگرانى كه بسيار زيبا بازى ميكنند، كارگردانى كه ميداند چه گونه كار كند و نويسنده اى كه داستان را به خوبى ميداند چگونه آن را روايت كند.

داستان فيلم بسيار ساده است، فيلم درمورد يك خانواده ساده ايرانى كه از قشر پايين جامعه هستند است، هر كدام از اعضاى خانواده داشتان مخصوص خودشان را دارند. از بچه دوازده ساله تا مادر پير خانواده هركدام براى خود راضى دارند.

شايد سخت نباشد كه اگر درمورد هر يك از آنان صحبت كنيم چرا كه همه با ديدن فيلم ميتوانيم شرايط آنان را درك كنيم. اما چيزى كه براى من جالب بود اين بود كه ميتوان هر كدام از آنان را نماينده يكى از لايه هاى اين كشور در نظر گرفت.

مادر خانواده كه گرچه پير و ناتوان بود و نميتوانست حركت كند اما با اين حال ميتوان دلسوزى او را نسبت به تمامى فرزندان خود حس كرد. چيز جالب درمورد اين شخصيت عادت هاى كوچك او بود، براى مثال قايم كردن اسكناس نو زير تشكش. شايد بايد بسيار در اين خانواده ها بود تا اين عادت هاى زندگى را در اين خانواده ها را دريافت، عادت هايى كه مختص به يك قشر و طبقه خاص جامعه است.

مادر گرچه ميداند محسن معتاداست اما باز از حمايت او دست بر نميدارد و او را فرزند خود مينامد.

پسر بزرگ خانواده كه در اين فيلم حكم پدر را بازى ميكند، اما فقط در بعضى از مسائل، او تلاش ميكند كه همه از او تبعيت كند، عصبى است. روزگارى معتاد بوده است و حال ترك كرده است و سعى ميكند زندگى ابرومندى داشته باشد. او تلاش ميكند خرجى خانواده را خودش در بياورد و همه را راضى نگهدار دارد، اما او همه جا حرف آخر را نميزند بلكه در جاهاى معمولى و گاهى هم غرورش شكسته ميشود. او گرچه در ظاهر فردى جدى و عصبى است ما بسيار احساساتى است و اين را مى توان از رفتارش با دخترى كه به تازگى آشنا شده است دريافت. اما كارى كه نسبت به خواهرش ميكند نوعى ديگر به او آسيب ميرساند. اما در آخر نمايان ميشود كه برادرى فداكار است چرا كه خوشبختى خواهرش برايش مهم تر از چيزهاى ديگر است.

پسر دوم خانواده محسن كه فردى معتاد است، او تكليفش روشن است در همان نگاه اول ميتوان دريافت كه چگونه ادميست، اما اين اشتباه است، شايد از نظر فكرى او از همه بهتر فكر ميكند، او گرچه اسير اعتياد شده است اما باز هم چيزهايى را ميداند كه هر كسى نمى داند، رفتار او گونه خاص است و شخصيت پيچيده اى دارد، او با همه خوش برخورد ات تا زمانى كه كسى به او بى حرمتى نكرده باشد، در جايى از فيلم او ميگويد كه او برادر خودش را به كمپ برده است از آنجا ميتوان دريافت كه ديگرى را از چاه در آورده است و خود به درون چاه رفته است و اين گردش روزگار با كمر او را خم كرده است اما نكته جالبى كه اينجاست نكته منفى محسن يعنى معتاد بودن او در فيلم بسيار به چشم نمى آيد و بيشتر او را بعنوان يك فروشنده مواد ميشناشيم و در آخر كه او را ميبرند حتى اعتياداو به كلى از ياد مى بريم و اسن را نميدانم به خوبى نويسنده بايد گذاشت يا چيز ديگرى...

پسر كوچك خانواده كه با وجود كوچك بودن نقش بزرگى را ايفا ميكند. بايد نكته اى را اينجا يادآور شد مثال نكته هايى كه در فيلم هاى ديگر مثل "لاكپشت ها ميتوانند پرواز كنند" بايد گفت كه كودكان در اين طبقه دودتر بزرگ مى شوند گرچه دنياى كردكى خود را دارند اما بالغانه رفتار مى كنند و اين را مى توان از رفتار هايشان متوجه شد. حال او هم اينگونه است، دانش اموز برتر مدرسه است و از نظر رفتار در خانواده بسيار كم رو و همچنين مظلوم است به دليل اخرين بودن وابستگى خاصى به اعضاى خانواده دارد گرچه نامعلوم است اما اين را مى توان حس كرد. در برابر محسن، سميه و ...

خواهر بزرگتر او كه ازدواج كرده است و كيلومترها از شهر دور است را ميتوان معقول ترين دارنده زندگى را در نظر گرف اما در خالى كه اينگونه نيست او به تناسب با مشكلاتى بيشتر مواجه است و رفتار خصمانه پسرش را در دوران رشد بايد تحمل كند.

دختر وسط كه شوهر فوت شده است كمى از ديگران وضعش بهتر است، گفته هاى او در طول فيلم بسيار دردآور است، بايد مهرى تاييدى گذاشت در اين گونه خانواده ها كه در پايين شهر با اين وضعيت زندگى ميكنند هرف رفتن از آن خانه است چرا كه خانه محاصره از اتفاقات دردناكى ست كه اعضاى خانواده را نشانه گرفته است. اما گون رفتار خترج از چارچوب خانواده در او به چشم ميخورد كه حاصل از كمى پولدار بودن اوست حتى نصيحت هايش هم همين رنگ و بو را دارد.

دختر سوم خانواده كه بسيار وسواس است و در كنار اين وسواس بودن بسيار لجوج است، او فوبيا دارد و اين بيمارى او را آزار دهنده جلوه ميدهد، او سركش است و از اين زندگى خسته است، چهره هميشه خسته او از اين امر حكايت ميكند.

دختر اخر سميه، دخترى كه نقش اصلى اين خانواده را بعنوان مدير داخلى اجرا ميكند، او همه كار خانه را انجام ميدهد، لباس ها را ميشويد، غذا درست ميكند، در كارهاى درست كردن فلافل به برادرش كمك مي كند و در اين بين مثال مادر براى همه دل سوزى ميكند و اين امر او را يك قهرمان مى سازد. در جوامع پايين شعر و اين طبقه اين افراد فراوان هستند افرادى كه زندگى خود را صرف خانواده و ديگران ميكنند تا ديگران بتوانند زندگى خوبى داشته باشند. او بسيار حساس و نازك دل است، زيبا رو كسى كه دلش به راحتى مى شكند و اشك هايش جارى ميشود، او روزى عاشق بوده، عشقى كه هنوز در دل دارد، محسن اين را مى دانست. او با همه مهربان است و همين مهربانيست كه هيچكس نمى تواند از او دل بكند و نبودش برابر با بى روح بودن خانه است.

اما اين ها ظواهر بود باطن فيلم تك تك شخصي ها نماينده و سمبل چيزهاى متفاوتى مى توانند باشند:

خانه اى كه وضعش آنقدر خراب است را مى توان كشورى در نظر گرفت و مادر دل سوز روح آن سرزمين است، برادر بزرگ تر را مى توان نماد پدران سرسخت و سنتى در نظر گرفت كه اهى غرورشان شكسته مى شود با برخورد با مسائل نو، محسن نسل جوان آن سرزمين است كه اينگونه بيمار هستند، جوانانى كه ميدانند همه چيز را اما اينگونه اند. پسر كوچك نسل آينده اند نسلى كه قرار است درخشان باشند با آن ضريب هوشى امت در اين شرايط چگونه مى توان بود. دختر اول قشريست كه سادگى زندگى ميكند، دختر دوم متحجرين كه فكر ميكنند بسيار ميدانند و پول دارند كمى و به شانس پولدار شدند، دختر سوم، قشر هميشه ناراضى هستند و در آخر سميه نماد قشريست كه اين روزها بسيار كمند، قشرى كه فداكارى ميكنند و از جان براى خدمت كردن مايع ميگذراند.

"ابد و يك روز" را مى توان از آن دسته فيلم هايى در نظر گرفت كه بسيار دلنشين هستند و حس و حالش ماندگار است و در سال شايد كم يا اصلا اتفاق نيوفتد.


برچسب‌ها: دست نوشته, یادداشتی بر فیلم ابد و یک روز, نقد فیلم, فیلم ابد و یک روز, نقد فیلم ابد و یک روز
+ نوشته شده در شنبه دوازدهم فروردین ۱۳۹۶ساعت 21:54 توسط پوریا |
زندگی ساده پوریا...
ما را در سایت زندگی ساده پوریا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : deltangi-pandao بازدید : 210 تاريخ : سه شنبه 2 خرداد 1396 ساعت: 20:22