نگاهی به کتاب "سه شنبه ها با موری" (Tuesdays With Morrie)

ساخت وبلاگ
Image result for tuesdays with morrie

شاید اگر بخواهیم کتاب های روانشانسی که راه و روش شاد بودن را نشان میدهند را بخواهیم فهرست کنیم، یک فهرست طولانی و بلند بالا کتاب های شبه روانشناسی را میتوانیم پیدا کنیم اما واقعا چند درصد از آنها را میتوان یک کتاب خوب و موثر دانست. کتابی که در آن واقعا آنچه را که هست نشان داده است و زندگی آرمانی را نشان نمیدهد. اول هر فصل را نمیگوید به صبح سلام کنید و بخندید و با روی خوش از خانه خود بیرون بزنید، همیشه بخندید تا دنیا به شما بخندد. به راستی اگر یک روز نویسنده یکی از این کتاب ها را دیدیم باید دید که در اوج ترافیک و گرما بازهم لبخندش روی لبش است یا وقتی که گرفتاری و مشکلات مالی بر سرش خراب میشود باز هم هر روز صبح برای رسیدن به سرویسی که ساعت 6 می آید لبخند میزند؟ یا آیا اگر یکی از این نویسنده ها به جای شخصی بودند که بارها تلاش کرده بود و به هیچ جا نتوانسته بود کارش را پیش ببرد بازهم آن لبخندی که از آن حرف میزند را میتوان به روی لب خود بگذارد؟

کتاب "سه شنبه ها با موری" به نویسندگی "میچ آلبوم" است که در سال 1997 منتشر شد. داستان کتاب اتفاقی است که برای خود میچ آلبوم اتفاق افتاده است و آن را از سری اتفاق هایی که در دوره ای از زندگیش افتاده است به رشته نگارش در آورده است.

یک دانشجو بعد از 16 سال دوری از دانشگاه و پشت کردن به تمام آرمان های دوره دانشگاهی خود و فراموشی دوستان و استادمحبوب خود در دانشگاه او را در یک برنامه تلوزیونی میبیند که به بیماری دچار است که کم کم سلول های او را می کشد و باعث فلجی او به صورت کامل میشود. دانشجو (میچ آلبوم) خاطرات دوران دانشگاهی خود را به یاد می آورد و به سوی استاد میشتابد و دوباره یکدیگر را میبینند...

خیلی از ما وقتی که دچار بیماری های صعب العلاج میشویم تنها چیزی که در خاطر ما می آید ناامیدیست، سیاهی که در پس پرده هر فکر ما می آید، اما یکی از تفاوت های موری با بقیه افراد در همین نکته بود. او وقتی که به این بیماری دچار میشود هیچ وقت او را اینگونه ناامید نمی بینیم چرا که او حتی از این که این بیماری را تجربه میکند با کمی فکر کردن درمورد آن به چیزی های فارغ العاده میرسد، میفهمد که میتواند گونه ای دیگر به این مسئله نگاه کند و آن هم این است که دوباره تجربه کودکیش را میتواند در زمانی که بزرگ سال و پیر است تجربه کند. این تفاوتی است که او با دیگران داشت. گاهی این طرز نگاه کردن به اتفاقاتی است که می افتد میتواند زندگی را به گونه ای دیگر برای ما رقم بزند.
کتاب "سه شنبه ها با موری" سرنوشت یک پیر مرد را در زمان بیماری حکایت میکند که چگونه با بیماری کنار می آید و چه انتظاراتی دارد. وقتی داستان جلو میرود از شخصیت موری بسیار خوشمان می آید، معلمی که بسیار به دانش آموزان خود بها میدهد و میگذارد که آنها احساس صمیمی بودن را با او کنند و هر جا که میرود شادی هم همراه اوست. او میداند که بیش از هر چیزی در این دنیا روابط انسانی پا برجاست و همیشه این انسان ها هستند که میتوانند به یکدیگر در مواقع سخت کمک کنند و به یکدیگر امید دهند.
چیزی که موری به همه ما در این کتاب می آموزد، مهربانی و عشق ورزیدن به یکدیگر و هم چنین به خود است و تنها با این راه میتوان زندگی خوبی را برای خود محیا کرد. بسیاری از مردم حسود هستند، کینه ای هستند اما این ها هستند که باعث دوری و فاصله افتادن بین آنها میکند و باعث میشود در هنگام پیری با مشکلات بسیاری روبرو شوند. موری معلمی را دوست داشت و میدانست که چگونه میتواند با استفاده از معلمی و محبت کردن به دیگران راه خود را به قلب مردم باز کند. او از فرهنگ که بیشتر مردم آن را دارا هستند بیزار است و به این اعتقاد دارد که باید فرهنگی را پایه نهاد که باعث رشد انسان شود. این که انسان پول داشته باشد و زندگیش خالی از هرگونه انسانی باشد که او را عمیقا دوست داشته باشند این زندگی به هیچ چیزی ارزش ندارد. او به این عقیده دارد که مصرف گرایی در روزگار ما باعث شده است که چشمانمان بر روی بسیاری از چیزها بسته شوند و به جای آنکه به اخلاقیات خوب توجه کرد به پول ها و امکانات زندگی یکدیگر توجه کرد. او بیان میکند که ما آنچه را که نیاز داریم هیچگاه تهیه نمیکنیم و تنها چیزی که تهیه میکنیم چیزی است که مردم دیگر به ما میگویند.

"شما گرسنه اتان است اما دسرشکلاتی سفارش میدهید..."

این فرهنگ کورکورانه ایست که همه ما به علت کمبود از آن تبعیت میکنیم و توجهی به آن نمیکنیم که چرا باید این کار را بکنم. لباس های زیاد در کمد لباسی، کفش های بسیار در جاکفشی یا چیزهای دیگر از این فرهنگ حکایت میکند. او در جواب میچ که از او میپرسد فرار باید کرد او جواب میدهد که فرار کردن راه حل این مشکل نیست بلکه تنها چیزی که راه حل آن است فکر کردن، تصمیم گرفتن و عمل کردن است. هر جای دنیا که باشیم فرهنگ های بد وجود دارد و این ما هستیم که باید آنها را تقسیم و تدوین کنیم و برای خود بهترین ها را انتخاب کنیم.
موری نه تنها درمورد روایط انسانی و فرهنگ جامعه صحبت میکند بلکه درمورد ازدواج، بچه و خانواده هم صحبت میکند او در وضعیتی ست که تمامی خانواده ی او کنار اوست و از این امر راضی ست و همانند بسیاری از مردم نه از ازدواج خود و نه از بچه دار شدن ناراضیست او تجربه بچه دار شدن را یک تجربه تکرار نشدنی در زندگیش نام میبرد و می گوید اگر چندین بار دیگر هم متولد شوم باز هم همین راه را ادامه میدهم.

یک چیز جالبی که موری به شخص خودم من آموخت، هنر جدا شدن بود، هنر جدایی از احساساتی که در لحظه داریم. برای مثال او مبتلا به بیماری بود و از این بیماری رنج میبرد و این غیر ممکن بود که با اینهمه مشکلات نتوان ناامید و ناراحت و غمگین بود اما او در مقابل آدم هایی که با او ملاقات میکردند حتی از آدم های سالم هم پر نشاط تر و شاد تر بود. دلیل آن داشتن هنر جدا شدن بود. او هر صبح که از خواب بیدار میشد برای خودش اشک میریخت و احساس نگرانی میکرد اما بعد از فکر کردن از آن دست میکشید چرا که دلیلش را میدانست. دقیقا من هم این کار را انجام دادم و واقعا موثر بود. اگر گاهی ناراحت هستیم و یا دچار ناامیدی هستیم میتوانیم به آن موضوع فکر کنیم و بدانیم که چگونه میتوان از آن جدا شد و بعد از مدتی آن را رها کنیم. موری هیچگاه نمیگوید که نباید غمگین یا ناراحت بود او میگوید که باید این احساس ها را حس کرد اما مهارت جدا شدن از آن هم باید داشته باشیم چرا که زندگی که باغم عجین شده باشد سخت است که بتوان با آن زندگی خوبی را برای خود ساخت به همین دلیل است که باید مهارت جدا شدن را آموخت.

بسیاری از ما تصوری درمورد مرگ نداریم، من هم از آن ندارم و چیزهایی که میدانم تمام از کتاب ها و فیلم و سریال هایم بوده است. وقتی کتاب "سه شنبه ها با موری" را میخواندم در جایی که به خاطر این بیماری و وقتی که برای خداحافظی داشت تشکر میکرد یاد سریال Six Feet Under افتادم جایی که Nate بدون خداحافظی خانواده اش را ترک میکند و چه بار غم سنگینی را بر دل خانواده اش میگذارد. آری این مرگ است که زندگی را معنا میبخشد چرا که بدون مرگ زندگی بسیار بی معنی خواهد بود. مرگ باعث میشود که قدر چیزهایی را که داریم بیشتر بدانیم، خانواده، فرزندان، دوستان، طبیعت و نفسی که هر لحظه به دورن ریه هایمان فرو میبریم. پس قدر زندگی که داریم را بدانیم...


برچسب‌ها: دست نوشته, نگاهی به کتاب سه شنبه ها با موری, میچ آلبوم, معرفی کتاب, کتاب سه شنبه ها با موری زندگی ساده پوریا...
ما را در سایت زندگی ساده پوریا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : deltangi-pandao بازدید : 135 تاريخ : پنجشنبه 9 آذر 1396 ساعت: 19:36