یادداشتی بر فیلم "سینما پارادیزو" (Cinema Paradiso)

ساخت وبلاگ

فیلم های بسیار خوبی وجود دارد که آنها را ندیده ام، لیست 205 فیلم برتر که هر ساله فیلمی به آن اضافه میشود و فیلمی از آن حذف میشود یکی از آن لیست هایی ست که دوست دارم تمامی فیلم های آن را ببینم اما هیچ وقت نتوانستم وقت کافی برای دیدن این فیلم های بگذارم.

فیلم "سینما پارادیزو" (Cinema Paradiso) به کارگردانی و نویسندگی "جوزپه تورناتوره" است. این فیلم که در سال 1988 ساخته شده است بسیاری آن را تمجید و تقدیر کردند. این فیلم با آهنگسازی زیبای "انیو موریکونه" یکی از خاطره انگیزترین موسیقی متن های تاریخ را برای علاقه مندان به سینما رقم زده است.

فیلم از یک پسر بچه کوچک که عاشق اتاق آپارت سینماست شروع میشود، یک اتاق که تمام اسراسر سینما در آن است...

تا چه اندازه حاضر هستید برای علاقه خود تلاش کنین؟ تا چه اندازه دوستی دارید که شما را برای رسیدن به هدف هایتان شما را یاری میکند؟ تا چه اندازه شما میتوانید برای عشق واقعی خود صبر کنید. تمامی این ها به طور خلاصه مسائلی هستند که در این فیلم به نمایش گذاشته میشوند. عشق، علاقه، دوستی و وفاداری که باعث میشود اشک بر گونه های بیننده جاری شود و در آخر کلامی برای توصیف این فیلم وجود نداشته باشد. همیشه برای فیلم های خوب کلمه های بسیار کمی موجود است، چرا که با سرشت آدمی سرکار دارند و سرشت آدمی را میتوان راحت تر دریافت. فیلم های خوب یک ویژگی روان بودن دارند، این روان بودن و واقعی بودن شما را علاقه مند خود و مجذوب خود میکند و کم کم باعث میشود که خود را درون فیلم احساس کنید.

"سینما پارادیزو" یک فیلم درام بسیار زیباست. یک پسر بچه که عاشق اتاق آپارات است، اتاقی که از آن فیلم پخش میشود. شاید بسیاری از ما به سینما رفته باشیم اما کمتر به پشت سر خود نگاه کرده ایم تا ببینیم در پشت سر ما در آن اتاق کوچک چه اتفاقی می افتد. در سال های ابتدایی برپایی سینما در یک شهر کوچک جنوبی ایتالیا هستیم مردم شب که میشود دسته دسته به سالن سینما هجوم می آورند و فیلم را با ولع تماشا میکنند. میخندند، گریه میکنند، بهت زده میشوند و با داستان فیلم به هیجان می آیند. شاید در ابتدای آمدن سینما در هر شب مذهبی سانسور وجود داشته است و گاهی مردم بدنبال قطع نشدن یک لحظه فیلم هستند. همه مردم به سالن سینما سرازیر میشوند، فیلم ها را میبینند و آخر شب از آنجا خارج میشوند بر سر داستان فیلم بحث میکند اما هیچ وقت هیچکس نگاه به پشت سر خودش نمیکند که این فیلم از کجا و چگونه پخش میشود و این فقط "توتو" است که پشت سر نگاه میکند تا ببیند این فیلم بر روی پرده چگونه اجرا میشود.
نمیخواهم همانند دیگر فیلم ها داستان را مومو نقل کنم و احساساتم را در قسمت های مختلف فیلم بیان کنم. فیلم نشانه یک دوستی بود برای من، برای من یک اثر هنری نوعی نقش انتزاعی است که باید خودم به اندازه آنچه در خودم دارم از آن چیزی برداشت کنم، این فیلم نشانه آلفردو بود که ما در زندگیمان آن را نداریم. نه خود کسی را آنقدر دوست داریم، نه باعث میشود که کسی آنقدر ما را دوست داشته باشد. حکایت توتو و آلفردو حکایت دو دوست است که سن معنا ندارد هر کدام برای رسیدن به کمال و شناختن به یکدیگر کمک میکنند. این فیلم نشان میدهد یک دوستی میتواند چه قدر بزرگ باشد و دوستی ها را نباید محدود به سن و سال کنیم. در هر دوستی اصل مهم آن درک کردن است که باید آن را رعایت کنیم. ما شاید سالها با یکدیگر زندگی کنیم اما هیچ وقت یکدیگر را درک نکنیم. به عبارت دیگر آن چیزی که باعث میشود دو نفر نسبت به یکدیگر احساس نزدیکی کنند درک دو طرفه ایست که نسبت به یکدیگر دارند. حوادث مشابه، حرف ها یا برداشت های مشابه میتواند به این امر کمک کند اما بیشتر از آن این است که چقدر لازم ببینی برای دوستی ات خرج کنی. آلفردو گرچه هیچ کسی به اندازه توتو دوست نداشت و نمیخواست او برود اما چون صلاح او را در رفتن میدید خود را در آتش دوری انداخت تا هنگامی که ناقوس مرگ او به گوش توتو رسید. وقتی توتو باردیگر به شهر سابق خود پا گذاشت دریافت که چقدر آن چه که بوده است با آن چیزی که اکنون است متفاوت شده است. آلفردو درمورد تغییراتی که در آنجا اتفاق می افتاد به او قبلا گفته بود اگر در آنجا میماند این تغییرات را نمیدید، تغییرات آهسته آهسته برای او عادی میشدند اما حال که بعد از چندین سال بازگشته بود میتوانست تغییرات را لمس کند. خاطرات، دیدن افرادی که هنوز همانگونه بودند و مخروبه شدن های مکان هایی که روزی بسیار رفت و آمد داشت.

اما تنها این یک روی سکه بود، در قسمت دوم فیلم که میدانیم دختر توتو را فراموش نکرده بود به خود میگویم چرا باید آلفردو این کار را میکرد. اما بازهم قانع میشویم که آلفردو توتو را برای هدفی بزرگ تر میخواست. اما یک سوال دارم، آیا با قدرت عشق نمیتوانست بیشتر پیشرفت کند؟ آیا نمیتوانست کمی بهتر بدرخشد؟ اما جوابی که خودم به خودم میدهم این است انسان ها گاهی با داشتن زخم هایی از گذشته که حاکی از کوچک شماردن است بیشتر میتواند پیشرفت کند. توتو با استفاده از سرافکندگی که خانواده دختر به او وارد کرده بودند راهی نداشت جز موفق شدن. گرچه هیچوقت عشق او را فراموش نکرد اما این زخم باعث تمام موفقیت های او بود. زخم های گذشته کارهای فوق العاده ای میتوانند انجام دهند که از هیچ کس بر نمی آید. آلفردو تنها کاری که کرد این زخم را به او نشان داد.
اگر توتو با دختر فرار میکرد مشکلات بسیاری رخ میداد، دغ دغه شغل و خرج و مخارج و مسئولیت ها بسیار زیاد میشد گرچه اینها همگی حدس و گمان است اما حدس و گمان غالب که در زندگی هایمان میبینیم.

دو صحنه بسیار دلخراش بود:


خراب کردن سینما: وقتی که مردم به تماشا خراب کردن سینما ایستاده بودند من هم خودم را به نظاره دیدم که در میان مردم بودم. حالت صمیمانه ای که فیلم داستان را تصویر میکشید خودم را درمیان مردم قدیم می دیدیم که روزگاری به سینما میرفتیم و با شوق و ذوق فیلم میدیدیم حال آن سینما در حال خراب شدن بود، اما تنها این سینما نبود که خراب میشد بلکه خاطرات ما مردمی بود که آن گره خورده بود. خاطراتی که در هنگام دیدن فیلم داشتیم، عاشق شدن هایمان، مسخره بازی هایمان و هزاران خاطراتی که در آن مخروبه کنونی داشتیم.

صحنه دیدن قطعات بهم چسبیده: این صحنه یکی از احساساتی ترین صحنه هایی بود که در سینما دیده ام. هر بوسه که بازیگران بهم میزدند دلتنگی آلفردو را در تنهایی مجسم میکردم که چگونه با تنهایی خود در غم دلتنگی خود آب میشود. این فیلم های بهم چسبیده نشانه عشقی بود که یک دوست میتواند بعنوان یادگاری به دوست خود بدهد...و چه شیرین صحنه ای ست...

و در آخر باید بگویم چه قدر خوب است که گاهی فیلم هایی هستند که حالمان را خوب میکنند...


برچسب‌ها: دست نوشته, یادداشتی بر فیلم سینما پارادیزو, نقد فیلم, نقد فیلم سینما پارادیزو, فیلم Cinema Paradiso
+نوشته شده در پنجشنبه دوازدهم بهمن ۱۳۹۶ساعت 17:6 توسط پوریا |

زندگی ساده پوریا...
ما را در سایت زندگی ساده پوریا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : deltangi-pandao بازدید : 135 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 5:12